November 29, 2007

ٍExit



همه خواسته من از تو تمام اون دقایقیه که با هم داریم خاطره می سازیم
اما تو اون لحظه که نمیدونیم !
بعداً میفهمیم
بعداً قدرشو می دونیم
بعدنی که دیگه دیر شده
بعدنی که نه تو هستی ؛ نه من
...
دلم یه قهوه تلح دیگه می خواد
کنار همون پنجرهه
اینو گوش کن:؟
"the lonely sheperd"
...
این روزا
این روزا؛ روزای غریبی اند

دیگه ازخودم می ترسم
از خودم و دیوونگی هام

تو هم اون بالا نشستی وفقط نگام می کنی
هیچم بروت نیاری من چه غلطی می کنما؟!؟
...


دیگه حتی سردمم نیست
بی حس ِبی حس

دنبال در خروج
...


November 03, 2007


عصیان بزرگ خلقتم را
شیطان داند
خدا نمی داند
...