May 28, 2008
فقط خاطره ...
...
خسته
از سفر برگشته
پر از حرفهای نانوشته
پر از سکوتهای به زبان نیامده
پر از نگاه
پر از دلهره
...
برگشتم
بی هیچ احساس تعلقّی
تعلق نه به آنجا که بودم
نه به اینجا که می زییم
...
لبریز از ناگفته ها با رخوت سکوت را برگزیده ام
لبخند می زنم به چنان تظاهری که خود بر آن لبخند می زنم
و می نشینم به انتظار
...
از سفر برگشته
پر از حرفهای نانوشته
پر از سکوتهای به زبان نیامده
پر از نگاه
پر از دلهره
...
برگشتم
بی هیچ احساس تعلقّی
تعلق نه به آنجا که بودم
نه به اینجا که می زییم
...
لبریز از ناگفته ها با رخوت سکوت را برگزیده ام
لبخند می زنم به چنان تظاهری که خود بر آن لبخند می زنم
و می نشینم به انتظار
...
May 11, 2008
...
May 08, 2008
گفتا: من آن ترنجم ؛ کاندر جهان نگنجم
گفتم : به از ترنجی ؛ لیکن به دست نه آیی
گفتا: سر ِ چه داری؟ کز سر خبر نداری؟!
گفتم : بر آستانت دارم سر ِ گدایی
...گفتم : به از ترنجی ؛ لیکن به دست نه آیی
گفتا: سر ِ چه داری؟ کز سر خبر نداری؟!
گفتم : بر آستانت دارم سر ِ گدایی
May 06, 2008
...

من هم مثلِ تو
نازکتر از گُل و
ناگفتهتر از سکوت،
بسيار شکستهام.
...
و چقدر بیچراغ
از همين کوچههای خاموشِ ناآشنا گذشتم و
يک شيرِ پاک خورده نبود
که مرا به اسمِ کوچکِ خودم از خواب ِ گريه بخواند
بگويد هی گهواره به دوشِ بیمنزل
تو هم انگار يک اتفاقی برايت افتاده است
که اين همه از خواندنِ دوبارهی دريا ... خسته نمیشوی !؟
...
نازکتر از گُل و
ناگفتهتر از سکوت،
بسيار شکستهام.
...
و چقدر بیچراغ
از همين کوچههای خاموشِ ناآشنا گذشتم و
يک شيرِ پاک خورده نبود
که مرا به اسمِ کوچکِ خودم از خواب ِ گريه بخواند
بگويد هی گهواره به دوشِ بیمنزل
تو هم انگار يک اتفاقی برايت افتاده است
که اين همه از خواندنِ دوبارهی دريا ... خسته نمیشوی !؟
...