می گه: باید دیپ اون پایین توی دلت، وجودت ؛ خودت خودت رو دوست داشته باشی
می گم: یعنی چی؟
می گه : خودت ، به تنهایی ؛ جدا از مَتریالهای دورت ، مثلاً جدا از دارایی هات، جدا از شغلت، جدا ازخونه ات یا ماشینت و و و
حتی جدا از روابط اجتماعی ات، جدا از عشقت به دوست پسرت یا شوهرت یا حتی بچه ات
تو بدون اونها باز هم معنی و هویت داری و کلی ارزشمهایی تو وجدت داری که باید بهشون بها بدی...
خلاصه خیلی چیزهای دیگه گفت که فکر می کنم باید راجع بهشون فکر کنم تا بفهمم بنده خدا چی زور می زد به من بگه
اَکچولی تا همین جاش هم کلی من رو به فکر انداخت
من چی ام ؟ بدون آپارتمانم ؟، بدون لاوِ زندگی ام ؟، بدون کارم؟، بدون خانواده ام و و و
آیا بدون اینها من هنوز هویت دارم ؟ آیا من هنور وجود دارم؟ آیا هنوز در من چیزی هست که ارزش ادامه دادن ، تلاش کردن ، شاد بودن و در نهایت زندگی کردن داشته باشه؟!؟
...