May 31, 2006

عکس از : wilfried-hinz from Switzerland.


حرف زدن با یه "دوست" اونم بعد از مدت ها ؛
از راه دور هم که باشه ؛ فقط واسه یه ساعت هم که باشه ،
خییییییییییییییییییییییییییییلی می چسبه
مثل ِ ...؛ مثل ِ نمی دونم چی؟!
...
دیشب دلم بغل خواست
اونم بغلم کرد ؛ مثل اون وقتها؛ این دفعه از دور،

خیلی دور ؛ اما خیلی نزدیک

ممم ؛ نه ؛ هیچی یه دوست خوب نمی شه ... هیچی

و(باز من اینارو می نویسم دوباره فیل م یاد هندوستان میفته)ه

May 25, 2006


گاهی فکر می کنم 10 سال دیگه هم بگذره ،خیابون "رابسون" واسه من "میر داماد" نمی شه
...

May 23, 2006


می خوام امشب یه پست بگذارم اینجا ، ببینم از الان تا فردا تا کی اینجا باقی می مونه ؟!؟
از اون پست ها که معمولاً بعد از ساعت 12 می گذارم ...!؟
خوب ؛
- اولاً یه پست داشتم که برای اولین بار کاوه ازم خواست نگذارم!؟!؟!؟
( خوب چون بار اولش بود، قبول ؛اما دیگه از این خبرا نیست )؟

- بعدش هم یکی هست که از کشور "پرو" چند وقتیه وبلاگم رو می خونه؟!؟ خوب عقل نیمه کارۀ من تو این لحظه می گه حتماً ایرانیه و فارسی بلده ،اما برام خیلی جالبه بدونم کیه .. !؟
- یه چی دیگه که می خواستم بگم راجع به عکس هایی هست که اینجا می گذارمه؛ معمولاً این ها رو تو اینترنت پیدا می کنم و بجز موارد خیلی نادر سعی می کنم عکس از وبلاگ دیگه نیارم اینجا ؛مگر اینکه خیلی محشرباشه و نتونم ازش بگذرم ؛
پیدا کردن عکس ها گاهی ساعتها طول می کشه و وقتی بخودم میام میبینم مثلاً شده 4 صبح و تازه هنوز اون عکسی رو که می خواستم پیدا نکردم !؟ از این به بعد اسم عکاس ها ی معروفی رو که از کاراشون استفاده می کنم اینجا می گذارم ،اما هنوز نمی دونم چه جوری این کارو کنم که قیافۀ پستم رو خراب نکنه !؟
- در مورد آهنگ ها هم احتمالاً خیلی هاتون می دونین که این ها رو از سایت یه دوست باحال اینجا آپ لود می کنم که متناسب با حال و هوای اینجا عوضشون می کنم ؛ البته باید بگم حال و هوای خودم ...!؟
- راستی اون دوستایی که خواستن عکسم رو با موهای کوتاه ببینن باید بگم چون روم نشد عکسم رو اینجا بگذارم ،واسه همین تو اورکات گذاشتم...(از بس حجب و حیا دارم آخه!)
-در مورد کامنت ها هم هر کی "هر نظری" دلش خواست بده؛ موافق و مخالف،اما لطفاً دری وری نباشه که کلامون می ره تو هم !
واما حرف آخر

این ها همه رو نوشتم که این رو بگم :
- اینجا فعلاً تنها جاییه که من یه کم احساس راحتی می کنم ،پس بخاطر خوشایند و بدایند هیچ کس حاضر نیستم این حس رو از دست بدم ؛اصلاً اینجا حوصلۀ مراعات کردن هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم ؛ تو اون دنیای واقعی ِبیرون به اندازه کافی اصول واسه رعایت کردن هست که من اتفاقاً حال می کنم اینجا همشون رو زیر پا بگذارم .
پس لطفا ً اون دسته ازدوستان که حال نمی کنن شاکی نشن ؛اون دسته هم که با این مسأله "او ِکی" هستن لطفاً من رو که دیدن اصلاً به روم نیارن که مثلاً این چی بود نوشتی ؟! تو حالت خوبه ؟و از این صحبت ها ...
( منظورم تو دنیای واقعیه ، تو دنیای مجازی اینجا اشکال نداره)

ممم ؛خوب دیگه فکر کنم اثرالکله داره می پره ؛ بهتره تا کامل نپریده و همۀ این پست رو پاک نکردم برم بخوابم

پ. ن . بابا pls let me know who is the guy in Peru from Lima?!?

May 22, 2006


من که دنیا و شقاوت آن را یکجا دیده ام
.............................................می دانم، می دانم
می دانم که دنیا را
..............بچه ها و احمق ها
............................... به تناصف
تقسیم کرده اند
زندگی را بر باد نوشته اند
و خوشبختی را
..................تنها
..................در کتاب های خطی
............***
در چشم شب پرندۀ بی قرایست
................................که سرنوشت مرا
.........................................در بالهایش حمل می کند
آه...... ای پرندۀ دیوانه
تاچند
....... تا چند
بازی ادامه خواهد یافت ...!؟

May 17, 2006

لابد لب دریا هم بریم یه آفتابه آب باید ببریم!؟

ایران که بودم یه قسمت عظیمی از کارم مربوط می شد به بازسازی آمارآبدهی و رسوب و سیل رودخونه ها و بارندگی و خلاصه خیلی نمی خوام تخصصی بگم ،باید از روی آمار موجود ،آمار بلند مدت می ساختیم تا می تونستیم ازروش پیشگویی کنیم که مثلاً قراره چه اتفاقی تو منطقۀ مورد مطالعه بیفته و سختترین قسمت کار از نظر من اون جایی بود که معمولاً اون منطقه آمار درست حسابیی نداشت و بر اساس احتمالات مثلاً باید براش 30 سال آمار می ساختیم!.
این ها رو همه گفتم که اینو بگم ؛ یه مهندس ماهی بود (یعنی من خیلی دوستش داشتم) که من زیر دست اون کار می کردم به اسم "مهندس کاظمی" که اتفاقاً اونم اون زمان اقدام کرده بود واسه کانادا؛ همیشه می گفت امریکا واسه یه جوب باریکش هم 100 سال آمار داره و خیلی راحت می شه محاسبات رو جلو برد؛ حالا ما اینجا باید از هیچی همه چی بسازیم و تازه خطا هم داشته باشی که دیگه کارت تمومه آخه معمولاً این آمار واسه طراحی مخزن سد استفاده می شد !
حالا ما که کارمون درست شد و اومدیم کانادا ؛هر کتاب و جزوه ای که تو این مدت می خونیم راجع به ایالات مختلف امریکاست و انگار خبری از کانادا نیست !
خلاصه من طاقت نیاوردم و از استادم پرسیدم
گفتم:خوب " ظاهراً " ما داریم کانادا زندگی می کنیم ! اگر می شه یه سری اطلاعات هم از اینجا بدین!؟
می گه: متأ سفانه ما آمار چندانی از کانادا در دسترس نداریم ؛ آمار های موجود رو هم امریکا جمع آوری می کنه که به راحتی هم در اختیار ما نیست !!؟؟ و ما گاهاً که لازم بشه از روی همین آمار کوتاه مدتِ موجود آمار سازی بلند مدت می کنیم!!؟


من دیگه هیچی نمی گم ؛ خودتون نتیجه گیری کنین ... !؟

May 16, 2006


خیلی وقته که منتظرم
خودمم نمی دونم منتظر چی ؟! اما می دونم منتظرم
گاهی حس می کنم همه دارن تو رودخونۀ زندگی شنا می کنند و جلو می رن
اون وقت من یه گوشه خودم رو محکم چسبوندم به یه صخره سنگی که نکنه آب من و با خودش ببره
و دارم با وحشت رد شدن بقیه رو نگاه می کنم
گاهی تو دلم می گم نکنه منم باید دستم رو ول کنم و همراه بقیه برم!؟!؟
اما باز منصرف می شم
آخه اونا کجا قراره برن !؟ ته این رودخونه که دریا نیست ! اینو همه مون می دونیم ؛ پس با این عجله کجا دارن می رن!؟
باز خودمو بییشتر می چسبونم به سنگ و منتظرم
انگار قراره یه فرشته من و از اینجا بکشه بیرون
شایدم فرشته نیست ؛اما بهرحال من منتظرم ...؟

May 14, 2006


عشق پرواز قناری در باران است ..............
....................
وقتی که توفان

آغاز می شود

وقتی که ستاره از شب می گذرد
و شب
از اندوه
وقتی که فریاد قهوه

...............
خواب را در چشمهای ما

بیدار نگه می دارد

زیبا نیست عشق
.........اگر آمده باشد
عشق زیباست
.............وقتی که
...................
می آید

می آید و بدست دارد
........چتری از خوشبختی
می آید با نیلبکی از شعر و زنبیلی از آتش

چه زیباست عشق

.....وقتی که می رود
که بیاید
و
چه زیبا نیست عشق
................وقتی که می رود
............................که برود
می رود در حالی که
....................نیلبکش را
با خود برده است
می رود پای در گریز و گریز در روبرو
میرود خشم در مشت و مشت در آستین

باری کسی که عاشق بوده است
دوست داشتن را
..............هرگز
.......دوست نمی دارد

May 12, 2006



امروز بالاخره خونه موندم
و با اینکه از صبح اینترنت نداشتم وکلی هم کار عقب افتاده دارم و کلی هم خونه بهم ریخته است
و خلاصه در شرایطی که اصولاً باید کلافه باشم؛عجیبه که حس خوبی دارم
چطور؟؟ خوب آخه امروز روز رقص و شادی نامگذاری شده ؛ بنابراین از اول صبح من همۀ کارام رو با هارمونی همراه با آهنگ مورد علاقه ام از کیتارو شروع کردم ؛ خیلی به آدم انرژی می ده

گاهی یادم می ره که ساده تر ازاین کلمات می شه خوشحال بود و اونو با بقیه تقسیم کرد ...؟

May 11, 2006

بالاخره موهامو کوتاه کردم
خیلی وقت بود دلم می خواست اینکارو بکنم
نازی که ندیده گفت :کوفت !؟
کاوه تا این لحظه ندیده تا از نظراون هم مستفیض (درست نوشتم؟!) بشم ،هر چند تونستم دهن بازشو از پشت گوشی تلفن تجسم کنم
اوهوم، آره خیلی کوتاه کردم ، یه چیزی تو مایه های همین عکس بالایی

پ ،ن :می خواستم اینم بگم که اون موقع وقت نشد ، واسه همین الان اضافه اش کردم ؛
صبح آلبوم رو در آوردم و یه عکس از تولد 8 سالگیم به کاوه نشون دادم و گقتم : می خوام موهامو کوتاه کنم ، این شکلی ...
خندید و باور نکرد !؟

May 07, 2006



بگو بگو ، که چکارت کنم ، بگو
..........................................................................
.............................................. بیا بیا ، که نگارت شوم ، بیا

هر وقت به آهنگ سنتی گوش می کنم یاد اون روزا میفتم که سه تار می زدم ؛
چقدر
دوره اون روزا ...!؟
وقتی می خواستیم بیام کانادا، سه تارم جزء اولین موارد لیستم بود ؛
خیلی وقتها هم دلم می خواست دوباره شروعش کنم اما چون مطمتن نبودم که ادامه می دم ، واسه همین حس می کردم نباید با یه حس موقت
طرفش برم ،اونجوری بهش بی احترامی کردم؛
چه می دونم ؛ یه حسه دیگه ، یا شایدم یه مرضه ؛ازاونایی که من بهش مبتلا هستم ...

May 06, 2006


وبلاگم هم شده مثل خودم؛ پر از مطالب پست نشده

باید تو یه فرصت , زیادی ها رو " دیلیت " کنم
بدم میاد از "دیلیت کردن"
از" سکیپ کردن" هم بدم میاد؛
از " ایگنور شدن " بیشتر بدم میاد؛

اما خوب , گاهی چاره ای نیست

May 04, 2006

اینم شانس ما

کاوه پشت کامپیوتره که صدای خندش بلند میشه
میگم به چی می خندی؟
می گه "محمد احمدی"( از دوستای ایرانش ) ایمیل زده براش و نوشته : کاوه جان وبلاگت رو از اورکات دیدم و خوندم ، نوشته هات خیلی قشنگند !!!!!!!!!؟
قیافه من رو حتماً می تونین تصور کنین ...؟
گفتم تو کل این 1 سال و نیمه گذشته به تعداد انگشتهای یه دست هم مطلبی ننوشتی!؟
می گه : من و تو نداریم دیگه!؟

May 02, 2006

...

قرار نیست اینجا اززندگی بنویسم
قرار نیست اینجا از تو چیزی بنویسم
قرار نیست ازخودم هی برات بگم
قرار نیست از سیاست بگم
قرار نیست از گلهای رز توی گلدون بگم که تشنه هستند و یادت رفته آبشون بدی
قرار نیست از اومدن بهار حرف بزنم
قرار نیست از خرابکاری های اون رئیس جمهور احمق هم حرفی بزنم
اصلاً قرار نیست از اون دنیای بیرون حرفی بزنم
اون مال خودت ، من دیگه لازمش ندارم؛ اینجا راحت ترم
من با تو هیچ قراری نگذاشتم
اصلاً به تو هم دیگه نیاز ندارم
برو
همه برن
قرار نیست همش من بنویسم !؟
قرار نیست که همش من حرف بزنم !
قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته
قرار نیست هیچ اتفاقی هم نیفته
بی خودی منتظر نباش
اصلاً همینه که هست
قرار نیست خدا هم از اون بالا بیاد و جواب سوالهای منو بده
من،

من ...
من ؛ اصلاً از همین "من " هم بدم میاد
نه،
عصبانی نیستم
خسته هم نیستم
یعنی هستم
اما اگر تو بپرسی می گم نیستم؛ اگر خدا هم بپرسه همینو بهش می گم
تازه اگر بپرسه ؛
اونم دیگه سکوت کرده
مگه
اون به من می گه قرارش چی بود ؟!؟
مگه من می تونم به اون بگم : اصلاً قرارمون این نبود؟!
پس تو هم هیچ قراری با من نداری
از اول هم قراری با هم نداشتیم
اصلاً اونایی که قول و قرار می گذارن , مگه همه سر حرفشون هستن؟!؟