January 28, 2007

12+1


تصور کن
یه شبه زمستونیه
با آسمون برفی
گوشۀ یه خیابون ِخیس
تو یه کافۀ دنج
از پشت پنجره
یه نفر داره اون بیرون رو نگاه می کنه
خیره شده به رهگذرها ی تو پیاده رو
اونا که دارن تند تند قدم بر می دارن
قدم به سمت چی ؟
سرنوشتی که براشون رقم خورده ؟؟؟ یا فکر می کنن خودشون رقم زدن؟!
نمی دونن کجا !؟، ِکی !؟؛ چرا !؟،...
فقط می دونن که باید قدم بعدی رو بر دارن ؛ زود تر؛ تند تر؛ وگرنه عقب می افتند
از کی ؟! از کجا؟! و چراشو هم نمی دونن
...
حالا تصور کن پشت اون پنجر ه ، تو اون کافه ،"تو" نشستی
قهوه ات رو توی دستت گرفتی و آهنگ *نوستالجی رو گوش می دی و رد شدن ِ آدمها رو نگاه می کنی،
بدون اینکه نگاشون کنی ...؟
بدون اینکه بدونی ،تو اون لحظه چی تو ذهنشون و تو دلشون ،می گذاره ...
طعم تلخ قهوه رو زیر لب مزه مزه می کنی.
به هیچی نمی خوای فکرکنی ؛ به هیچ ِمطلق.
حس می کنی هیچی نیستی ...؛ قطره هم نیستی...
هیچکس هیچی نیست.
و این همه در بیکرانگی ِ این دنیا که اندازه اش واسه تو فقط به اندازۀ ذهن خستۀ توست ، هیچ هم نیست.
"هیچ"
کلمه و مفهومی که همیشه ازش گریز داشتی و داری
نه ؛
نه ؛اصلا ً
اصلاً ، بهش فکر نکن
اصلا ً، فراموش کن
...
اصلا ًتصورهم نکن
نه،
تصور نکن

...


Nostalgie، Cirque Du Soleil *

January 25, 2007

اعتراف ؛

اعتراف می کنم بعد از اون سالی که واسه کنکور درس خوندم ،هیچ وقت اینجوری که این 1 سال مجبور شدم ؛درس نخونده بودم
حالا نه زینبی هست که پروژه رو به امید اون بگذارم شب آخر ،نه هانیه هست که با هم قرار بگذاریم درس بخونیم ،
ترم اول که شروع کردم ؛ واسه اینکه تشویق شم و نترسم، کاوه بیچاره پا به پای من میخوند که بتونه واسه پروژه ام کمکم کنه و البته همون باعث شد واسه ترم بعد استعفا داد ... و"علی موند و حوضش "که می گفتن حکایت حال و روز من بود...
اگر طول دانشگاه ایران اینجوری درس خونده بودم حتماً رقیب قابل توجه ای واسه زینب بودم
حالا اینا رو نگفتم که پرشین خان یاد دوران دانشگاه بیفته و باز من بیچاره رو دست بیاندازه ها !اولتیماتوم بدم از حالا ...؟
تازه اون موقع نه کار می کردم , نه کار خونه انجام می دادم , نه خرید و این حرفا ...
واقعا ً که آدم قدر وقتی که داره نمیدونه ، فقط وقتی مجبور شه راندمان کاریش بالا می ره
البته منظورم خودمه ها...!
یادمه معلم کلاس کنکورمون می گفت :امسال واسه اونا که واقعا ً می خوان دانشگاه قبول شن ،تنها سالیه که تو کل دوران زندگیشون از وقتشون بهترین و بیشترین استفاده رو می کنن ،خیلی ها تا وارد دانشگاه می شن فکر می کنن ، خوب حالا دیگه وقته استراحته...
در مورد من که این حرف کاملا ً صادق بود ؛ شما ها رو نمی دونم ...؟

پ.ن. اگر یه عکسی دارین که طرف داره یکی تو سر خودش می زنه ،یکی تو سر کتاباش ؛ لطفا ًبرام بفرستین تا واسه این پستم استفاده کنم
:)

January 24, 2007

12

بالاخره بعد از چند ماه تحمل ِمشقت ِبی دوربینی ؛ من دارم صاحب دوربین می شم ،
دارم میشم "،آخه هنوز به دستم نرسیده ،چون از امریکا سفارش دادم ؛ نه واسه اینکه بهتره ، واسه اینکه 160 $ ارزونتر برام آب میخورد!
از حالا ذوق دارم که یه عالمه عکس بگیرم ؛دوستام که اینجا هستند ،می دونن من بی دوربینم هیچ جا نمی رفتم ؛واسه همین این چند ماه واسه من عذابیییییی بود،
همون شب هالووین پارتی هم گم شد که من با شوق و ذوق زیاد با همۀ کاستوم های باحال عکس گرفته بودمو اون بی انصافی که دوربینم رو بلند کرد ،احتمالاً 50-60 تا عکس از من و کاوه دیده ؛ من با اون موهای نارنجی و کاوه با کاستوم دلقک! و لابد کلی هم تو دلش به قیافه ما خندیده ...؛
بگذریم باعث شد کاوه واسم یه دوربین خوب بگیره که من اونقدر اون طرف رو نفرین نکنم!م
خداییش عکس ِخونم اومده پایین حسابی و دوربینم بیاد ،دلی از عذا در میارم ؛
احتمالاً یه سایتی ،چیزی درست می کنم و عکسامو میگذارم اونجا

گفتم که عین بچه ها ذوق زده ام...؟

January 22, 2007

چرخ و فلک

می نویسم ،یک بار دیگه از تو و این روز ها ؛از زندگی و دغدغه هاش ،از خستگی ، از شادی ها ، مهمونی رفتنها ، از لحظات نابی که به ندرت گیرت میاد ، ازدرس و مشق ، از ناامیدی ها ، از شادی های بی سبب ( به قول پرشین) ، از کار، از سکوت هام وقتی پر ِحرفم ، از شعر نخوندن هام؛ از دور زدن هام ؛ از بی حوصلگی هام ، از نقشه های عملی نشده هام ، از آرزوهای کوچیک و دوست داشتنی ،از تو از خودم و ووو

من یه استعداد عجیبی در خود آزاری دارم که شاید جالب تربود که تو بازی یلدایی اعترافش می کردم:
من وقتی طبق برنامه هام جلو نمی رم و حالا به هر دلیلی تنبلی می کنم ؛ خودم خودم رو تنبیه می کنم و یه کاری که مورد علاقه ام باشه رو از خودم محروم مب کنم !! باور کنین،
البته این درس عبرت نمی شه ها !؟ اما خودش باعث می شه کمتر دچار عذاب وجدان شم ،
البته این یه بدی هم داره ،که در این شرایط به شدت احساس نارضایتی می کنم ، چون نه اون کاری که "باید"رو انجام دادم ؛ نه اونکاری که دوست داشتم رو انجام دادم ؛
واسه همین 2 جانبه احساس کسالت و بدی می کنم ؛اما کاریش نمی شه کرد ؛نه اون طرف رو می تونم درست کنم (بعنی خودمو)که ؛نه می تونم از دست عذاب وجدان خلاص شم و لذت زندگی رودر نهایت پررویی ببرم !

حالا وبلاگ ننوشتن منم بکی از همون کارایی که دوست دارم و خودم خودم و هی محروم می کنم ، حالا نه محرومیت به اون شکل ؛
اما دیگه اون حس رو واسه نوشتن ندارم ، واسه همین ترجیح می دم هیچی ننویسم ،تا بیام مثل الان پرتو پلا بگم

اینم که نوشتم بخاطر تو بود...؟

January 16, 2007

The Tale Of Two Nazanin


حتما ً راجع به "دو نازنین" شنیدید؟!
همین الان فیلم کوتاهی رو که در این زمینه تهیه شده بود دیدم
و واقعاً نمی دونم چی بگم ...
واقعیت های تلخی که اطراف ما می افته ، گاهی اونقدردور از عدالته که باور کردنش سخته...
فقط می تونم از"نازنین افشین جم " تشکر کنم ، بخاطر تمام تلاشهایی که در این راه انجام داده و می ده.
و امیدوارم هم بخاطر زحمات او ، هم بخاطرخود نازنین فاتحی و هم بخاطرهمۀ نازنین ها ، این همه تلاش بی نتیجه نمونه ...
و ناامیدانه آرزو می کنم روزی رو که توی کشور ما اینهمه آدم بی گناه مورد ظلم قرار نگیرن و اینهمه جنایت رخ نده ...؟

January 10, 2007

Photo by:Mohammadreza Mirzaei, Lyrics by :Viktor Lazlo


The rain was killing the last day of summer
You had been killing my last breath of love...
since a long time ago
I still don't think I am gonna make it through another love story
You took it all away from me

And there I stand
I knew I was gonna be the...the one left behind
but still ...

January 04, 2007

بازی یلدایی

هر وقت خودم وبلاگ خودمو باز کردم و عکس آخرین پستم افتاد به چشمم ،عصبانی شدم ؛ بخاطر این موضوع هم که شده امروز تصمیم گرفتم وقت بگذارم و پستی بنویسم !
چون به امیر خان و مهدی قول دادم در اولین فرصت تو مسابقۀ یلدایی شرکت کنم ،خوب می رم سر قولم و5 تا خصوصیتی که شاید شما ندونین ( شاید هم بدونین!) رو مینویسم؛ هر چند که واسه من کار خیلی سختیه که فقط 5 تا رو بگم و بین اون همه که به ذهنم رسیده ، اولویت بندی کنم کدوم رو بگم و کدوم رو نگم!؟
بهر حال اینم از من : (سعی می کنم اونایی رو بگم که شما نمیدونین ، حالا دونستین هم بروتون نیارین)

1. من به شدت استعداد خر شدم دارم ، اینو جدی می گم ، آدم زود رنجی هستم ،خیلی زود رنج ؛ اما یه نفر گاهی با یه جمله می تونه من رو از این رو به اون رو کنه و این رو نقطه ضعف خودم میدونم و کاریش هم نمی شه کرد

2. تو زندگی خیلی دوست دارم روز مرّه زندگی نکنم ، عادی فکر نکنم ، منظورم اینه که نمی خوام از اون دسته آدمهایی باشم که محور زندگیشون فقط و فقط دور خودشون می گرده و به دنیا کاری ندارن ، فقط دنبال اینن که به خودشون یه چی اضافه کنن ؛ حالا یا پول ، یا مدرک تحصیلی ، یا هر چیز دیگه؛ فقط و فقط خودشون رو می بینن .؟

3. خیلی دوست بازم و به دوستامم بدون اینکه خودشون بدونن ،زود وابسته می شم ( البته وابستگی رو اصلا ً دوست ندارم ، اما دست خودم نیست دیگه!)یه زمانی بدون دوستام می مُردم ،
به نظر من "دوست" کلمۀ بزرگیه و براش ارزش زیادی قائلم ؛ و شاید واسه همینه الان خیلی سخت گیر شدم ؛هر چند این موضوع تو خونمه ...؟

4 . نفرت ؛ دوست داشتن ، بدی ؛ خوبی ... اینا بخشی از زندگیه که آدم تجربه می کنه و گریزی هم ازش نیست ،
بی اغراق می تونم بگم تا همین چند سال پیش نفرت رو تجربه نکرده بودم و به راحتی آدم ها رو دوست داشتم ،البته تعریف من از نفرت با تعریف مهدی خیلی فرق داره ؛ من وقتی از کسی متنفر شدم ، یعنی دلم نمی خواست دیگه ببینمش ،همین . بگذریم بریم سرحرفای خوب

5. آخری رو راجع به اینجا میگم ، من اینجا فقط و فقط واسه دل خودم مینوسم ، در قید و بند هیچ چهار چوبی نیستم ؛ یعنی وقتی حس نوشتن دارم میام ومینویسم ، پس درک کنین که گاها ً غمگین بنویسم ؛ وگرنه من ذاتا ً آدم غمگینی نیستم ، اینو دوستای خودم
که من ومی شناسن ، می دونن ,اما چون وقتی اینجا مینوسم زمانیه که حس خاصی دارم ،خیلی ها فکر می کنن من از وقتی اینجا اومدم (کانادا) اینطوری شدم ؛ که اینطور نیست ، من همون دختر شّر سابقم که حتی ازدواج هم نتونسته منو تو قالبها و چهار چوب های خودش جا بده و عوضم کنه؛
منم مثل خیلی های دیگه خیلی چیزا رو میس کردم و هر وقت این حس رو دارم ،دوست دارم بنویسم ؛ همین.؟

خوب دیگه اینم از من ؛
متاسفانه تمام دوستهای من قبلا ً به این بازی دعوت شدن و من کسی رو ندارم که بدعوتم، بنابراین من از هر کسی که این پست رو می خونه و وبلاگی داره ؛ رسما ً دعوت می کنم که تو این بازی شرکت کنه

پ. ن . به کاوه گفتم یکی دو تا صفت از من بگو؛
فوری می گه : (حافظه واسه کارای اشتباه من ؛10 گیگابایت)

بقیه شو نگم بهتره !!؟