September 30, 2005



ممنون آزاده جون
از تشویقت

صحبت پایان روز

اصولا آدم سیاسی نیستم
اما دنبال کردن اخبار رو دوست دارم البته نه در حد سیری ناپذیر کاوه و آرش !!!؟؟
هر از گاهی هم وبلاگهای دیگران رو می خونم از جمله آقای مهاجرانی و ابراهیم نبوی
با اینکه دو دیدگاه و قلم کاملا متفاوت دارند اما مطالب هر دوشون
برام خیلی خوندنی و جالبه
شما هم دوست داشتین و وقت کردین یه سر بزنین
منم با حرف " استوارت میل" خیلی موافقم
که گفت:

"ای آزادی چه جنایت‌ها که به نام تو انجام می‌شود"!؟

نظر شما چیه؟!؟


September 27, 2005

شب تند




اين همه بی قراری را با خود اين شب
از کجا آورده است؟

آن سوی پنجره
نبض زمين
زير پوست شب
تند می زند

اين سو
قلب من
قفس سينه را
بر نمی تابد

از تقلای آهنگ و شراب هم
کاری بر نمی آيد

به کنار پنجره می روم
به شب می گويم

بی تابی من از تو
تاريکی تو از من..


از پرشین عزیز


اما نیستی تا اضطراب جهان را در کنار تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم


اما نیستی تا شب تشویش هر شب خویش را در اشتعال گریه ها و گورها روشن کنم


اما نیستی تا در دهان داس برویم و در پریشانی شعله پرپر شوم


اما نیستی .... (خدایا این بغض بی قرار که فرصت نمی دهد) !؟


September 22, 2005

آن‌که مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در ِ اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي‌‌ي ِ ما را به رخ ما بکشد
تنه‌اي بر در ِ اين خانه‌ي‌ ِ تنها زد و رفت
دل تنگ‌اش سر ِ گل چيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ ِ تماشا زد و رفت ...
تبعیدی این زمین غریبم ...
ای دوست ...
وطنم باش ...!

مرسی شهرام جان

September 18, 2005

امان از این فاصله ها

( زیر ایوان خانه ات تکیه زدم به ستونی سیمانی

و یک به یک به باد می دهم ورقهای شعر سپیدم را

تا در گوش شقایقها دلتنگی شان را زمزمه کنند.)

چند وقتیه یه دوست خوب به تعداد دوستای خوبی که داشتم اضافه شده که بقول خودمون خیلی باهاش حال می کنم
حیف که دارن از اینجا می رن
آره ... بازم فاصله.....!؟

یک نفر تنهاست

یک نفر تنهاست

یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

می شود از چشمهایش نور پاشید

جای من خالیست

جای من در عشق

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالیست

می شود از رد باران برگشت

می توان با سادگی آمیخت

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد

من بهار دیگری را دوست دارم

اشتیاق چشمهایم را تماشا کن

چشمهایم بی تو هرگز نخواهد خندید

با تشکر از یلدای عزیزم که به من اجازه داد شعرش رو اینجا بیارم


September 13, 2005

بردی از یادم ....!؟

بردی از یادم ..... دادی بر بادم ...... با یادت شادم
دل به تو دادم ..... در دام افتادم ...... از غم آزادم
دل به تو دادم ......فتادم به بند

ای گل براشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
..........

September 12, 2005

آسمون شهرمون


امروز از خواب که بیدار شدم دیدم آسمون عجیب بنظر می رسه
یکم که گذشت مهی یواش یواش سرتاسر آسمون رو پوشوند!؟
بویی هم به مشام می رسید که من نمی خواستم قبول کنم شبیه بوی سوختگیه !!؟؟
اما متاسفانه حدسم درست بود: یکی از مناطق جنگلی آتیش گرفته .اونم نه امروز! چند روز پیش!!!؟
اونقدر وسیع شده که هنوز نتونستن خاموشش کنند.
حیف از اونهمه زیبایی که داره الان می سوزه.
کاش می شد کاری کرد.....!؟
(خودمونیم: تازه یه ذره شده شبیه آسمون تهرون خودمون! یادش به خیر... تازه از اینم بدتر بود ....)!؟


September 08, 2005

اینم عنوان نداره


تصمیم گرفتم هر از گاهی چند کلامی بنویسم واسه دل خودم
هر وقت اومد. خودش اومد...؟
امروز بعد از مدتها رفتم سراغ حافظ :

باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم

دورم به صورت از در دولت سرای دوست
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

.....
یاد اون قدیما به خیر که حافظ از دستم نمی افتاد