January 04, 2007

بازی یلدایی

هر وقت خودم وبلاگ خودمو باز کردم و عکس آخرین پستم افتاد به چشمم ،عصبانی شدم ؛ بخاطر این موضوع هم که شده امروز تصمیم گرفتم وقت بگذارم و پستی بنویسم !
چون به امیر خان و مهدی قول دادم در اولین فرصت تو مسابقۀ یلدایی شرکت کنم ،خوب می رم سر قولم و5 تا خصوصیتی که شاید شما ندونین ( شاید هم بدونین!) رو مینویسم؛ هر چند که واسه من کار خیلی سختیه که فقط 5 تا رو بگم و بین اون همه که به ذهنم رسیده ، اولویت بندی کنم کدوم رو بگم و کدوم رو نگم!؟
بهر حال اینم از من : (سعی می کنم اونایی رو بگم که شما نمیدونین ، حالا دونستین هم بروتون نیارین)

1. من به شدت استعداد خر شدم دارم ، اینو جدی می گم ، آدم زود رنجی هستم ،خیلی زود رنج ؛ اما یه نفر گاهی با یه جمله می تونه من رو از این رو به اون رو کنه و این رو نقطه ضعف خودم میدونم و کاریش هم نمی شه کرد

2. تو زندگی خیلی دوست دارم روز مرّه زندگی نکنم ، عادی فکر نکنم ، منظورم اینه که نمی خوام از اون دسته آدمهایی باشم که محور زندگیشون فقط و فقط دور خودشون می گرده و به دنیا کاری ندارن ، فقط دنبال اینن که به خودشون یه چی اضافه کنن ؛ حالا یا پول ، یا مدرک تحصیلی ، یا هر چیز دیگه؛ فقط و فقط خودشون رو می بینن .؟

3. خیلی دوست بازم و به دوستامم بدون اینکه خودشون بدونن ،زود وابسته می شم ( البته وابستگی رو اصلا ً دوست ندارم ، اما دست خودم نیست دیگه!)یه زمانی بدون دوستام می مُردم ،
به نظر من "دوست" کلمۀ بزرگیه و براش ارزش زیادی قائلم ؛ و شاید واسه همینه الان خیلی سخت گیر شدم ؛هر چند این موضوع تو خونمه ...؟

4 . نفرت ؛ دوست داشتن ، بدی ؛ خوبی ... اینا بخشی از زندگیه که آدم تجربه می کنه و گریزی هم ازش نیست ،
بی اغراق می تونم بگم تا همین چند سال پیش نفرت رو تجربه نکرده بودم و به راحتی آدم ها رو دوست داشتم ،البته تعریف من از نفرت با تعریف مهدی خیلی فرق داره ؛ من وقتی از کسی متنفر شدم ، یعنی دلم نمی خواست دیگه ببینمش ،همین . بگذریم بریم سرحرفای خوب

5. آخری رو راجع به اینجا میگم ، من اینجا فقط و فقط واسه دل خودم مینوسم ، در قید و بند هیچ چهار چوبی نیستم ؛ یعنی وقتی حس نوشتن دارم میام ومینویسم ، پس درک کنین که گاها ً غمگین بنویسم ؛ وگرنه من ذاتا ً آدم غمگینی نیستم ، اینو دوستای خودم
که من ومی شناسن ، می دونن ,اما چون وقتی اینجا مینوسم زمانیه که حس خاصی دارم ،خیلی ها فکر می کنن من از وقتی اینجا اومدم (کانادا) اینطوری شدم ؛ که اینطور نیست ، من همون دختر شّر سابقم که حتی ازدواج هم نتونسته منو تو قالبها و چهار چوب های خودش جا بده و عوضم کنه؛
منم مثل خیلی های دیگه خیلی چیزا رو میس کردم و هر وقت این حس رو دارم ،دوست دارم بنویسم ؛ همین.؟

خوب دیگه اینم از من ؛
متاسفانه تمام دوستهای من قبلا ً به این بازی دعوت شدن و من کسی رو ندارم که بدعوتم، بنابراین من از هر کسی که این پست رو می خونه و وبلاگی داره ؛ رسما ً دعوت می کنم که تو این بازی شرکت کنه

پ. ن . به کاوه گفتم یکی دو تا صفت از من بگو؛
فوری می گه : (حافظه واسه کارای اشتباه من ؛10 گیگابایت)

بقیه شو نگم بهتره !!؟

4 comments:

Anonymous said...

عجب

Anonymous said...

ايشالا هميشه شاد باشيد و شاد بنويسيد. براي اون 10 گيگا بايت هم پيشنهاد مي كنم زودتر فرمتش كنيد حتي لازم نيست چك كنيد كه اطلاعات ارزشمندي داخلشون هست يا نه بهترين راه fdisk است

Anonymous said...

Gabool nist hafhaye man(Hamsar) hamash Sansoor shodehhhhhhhhhhh :-)))

Kaveh

Anonymous said...

عسل جون نمیدونی تو چه حالیم. قاطی کردم اصلا. حال این روزام تعریفی نداره. باید یه یک ماهی هنوز صبر کنم تاامتحانامو بدم. اینکه نمی نویسم بخاطر این نیست که وقتمو میگیره ، بخاطر اینه که دلم نمی خواد بیام همش غر غر کنم که وای درس دارم وای خسته شدم و از این حرفا... ولی مگه میشه بلاگ تو رو نخونم. من هر روز بهت سر میزنم .امیدوارم از شر این درس و مشقا خلاص شم برگردم سر خونه زندگی ِ وبلاگیم
ممنون که به یادم بودی