August 25, 2011

سلام

اینجا بو یجورایی می خواستم واسه همیشه بگدذارم کنار
مثل خیلی چیزای دیگه که تو این مدت واسه همیشه گذاشتم کنار
واسه همین حتی سراغش رو هم نگرفتم ،
انگار این وبلاگ بوی گذشته ای رو میداد که واسه ابد میخواستم فراموش کنم
...
چقدر تغییر کردم! چقدر عوض شدم ! خودمم باورم نمی شه! متاسفانه بیشتر منفی ...!؟

مادر شدم ... و دوباره دل بستم
کم حرف شدم ، اما خوشحالتر
تنهاتر شدم ، اما راضی تر
دیگه دنبال هیچکدوم از چیزایی که قبلا بودم ، نیستم!؟ عجیبه نه؟!؟
مسن تر شدم
حتی گاهی حس می کنم پیر شدم
جدی می گم

بگذار با یه اعتراف تموم کنم
تو زندگی ،همیشه آخر هر ناراحتی و بیشامدی به خودم می گفتم ؛ شاید لازم بود ... شاید درسی باید می گرفتی!..
اما اینبار فرق داشت، ...
خیلی سخت بود، خیلی درد داشت، خیلی طول کشید ... درس رو گرفتم ،اما
اما شک دارم می ارزید به اینهمه ...!؟
از من واقعا یه آدم دیگه ساخت، شاید منفی ، نه،؛ واقع بین
هر چی که هست
چه خوشم بیاد ،چه نه
من عوض شدم
خیلی
دلم واسه اون عسل خیلی تنگ می شه
احساس می کنم تا ماه ازش فاصله دارم
اما رو زمین زندگی گمش کردم
...

شاید دوباره بنویسم