ديروز رفتم سراغ اون کاج تنهای پارک و گله کردم , از سر دلتنگی براش اینو خواندم:
خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم ، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم ، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
می دانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می کنند ، بی آن که روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی
آنا آخماتوا
بدل به شیئی می کنند ، بی آن که روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی
آنا آخماتوا