August 26, 2007

همه چی بازیه


همه چی در حدّ یه بازیه
و تو بازیگر اون بازی هستی
بازی ای که بخش بزرگی اش فقط تو تصورته
تصوری که گاها ً اونقدر قویه که به باورت تبدیل شده
ولی اشتباه نکن
تو فقط بازیگر بازی ای هستی که خیال می کنی واقعیه
و خیال می کنی نقش اول رو داری


"همه چی بازیه"

بازی ای که دیر یا زود تموم می شه
...

August 09, 2007

تو این چند روز ...


تو این چند روزهِی می خواستم چیزی بنویسم ؛دستم به نوشتن نمی رفت

تو این چند روز دو تا مسافرت خوب رفتم
... کلی به چیزای مختلف فکر کردم
... بیشتر از 500 تا عکس گرفتم
... با یه دوست صمیمی کلی حرف زدم
... به آی پادم دست نزدم
... دیگه دلتنگی نکردم!!
... سعی کردم به همه لبخند بزنم
... یه خبر خیلی بد شنیدم ؛که هنوز باورنکردم؟!؟!؟!؟! ...؟
...100 تا سوال از خودم پرسیدم ...
... یه خط کتاب نخوندم
... کلی ساکت بودم و آدمها رو از دور تماشا کردم
...
مهسا و مهدی از امریکا اومدن و تا پس فردا شبش نخوابیدیم
... سعی کردم به ساعتم کمتر نگاه کنم
... گاهی غروب آفتاب رو بد جوری حس کردم

تو این چند روز
... مثل خیلی از روزهای دیگه ، بازم زندگی کردم