تنها ایستاده بودم وسط یه جایی شبیه پارکینگ یا شایدم ترمینال ؛ درست یادم نیست تنها ؛ یه جورایی که انگاری همه رفتن و من رو جا کذاشتن ! ناراحت بودم , اما برای اولین بار از تنهایی نمی ترسیدم، بیشتر ناراحت بودم ،خیلی ناراحت ... تاریک بود ، ... صحنه بعد نمی دونم چطوری تنها سوار اتوبوسی شده بودم که داشت میرفت کرمانشاه !! به بُردِر رسیدیم (بُردِر کانادا و امریکا بود!!) دو تا افسر من رو به همراه چند تای دیگه پیاده کردن واسه بازجویی ، اما بردن یه جای دیگه که معلوم بود واسه بازجویی نیست تا ته قضیه رو خوندم چی منتظرمه ... ، اما بازم نترسیدم! بیشتر ناراحت بودم خیلی ناراحت ، غرق بودم تو چراهای خودم: چرا منو جا کذاشتن؟ جرا نفهمیدن من نیستم؟ چرا نبود منو حس نکردن؟ چرا من رو ندیدن؟ چرا...؟
از طرف امیر خان به بازی سرزمین مادری دعوت شدم که برای شرکت در این بازی باید به 2 پرسش زیر جواب بدین
برای نیمه مهاجران : چه چیزهای خوب و با ارزشی ممکنه باعث بشه که از رفتن منصرف بشین؟ چه چیزها و یا خاطرات ارزشمندی هست که وقتی اونجا رفتید ازشون با افتخار واسه اجانب صحبت می کنید؟
برای مهاجران : چه چیزهای خوب و با ارزشی ممکنه باعث برگشتنتون بشه؟
چه چیزها و یا خاطرات ارزشمندی از سرزمین مادری تون به یاد دارید واسه افتخار کردن پهلوی اجانب!؟
خوب من در حال حاضر الان اینجام پس جوابی واسه2 سوال اول ندارم اما در مورد 2 سوال دوم ؛حقیقتش در حال حاضر چیزی وجود نداره که به خاطرش حاضر باشم برگردم ؛مگر به خاطر خانواده ام
در مورد دوم هم چیزی ندارم که بهش افتخار کنم ،مخصوصاً از زمانی که ایرانی های موقیم خارج رو دیدمم ... حتی گاهی از ایرانی بودن خودم آزرده شدم بگذریم بحثش مفصله هر کس خواست می تونه در ادامه نظر خوشو در این رابطه بنویسه
couple of months ago, one of my dear friends wrote it for me, Then i have written it on my calender to remind myself whenever i need ! and today i have just received the photo! well,below is the full version!
"No one remains virgin in this world, as life fucks everyone!! Consider your period which is a big reason to feel down very often monthly ..."