September 20, 2008

...

خواب دیدم
شب بود
تنها ایستاده بودم وسط یه جایی شبیه پارکینگ یا شایدم ترمینال ؛ درست یادم نیست
تنها ؛ یه جورایی که انگاری همه رفتن و من رو جا کذاشتن !
ناراحت بودم , اما برای اولین بار از تنهایی نمی ترسیدم، بیشتر ناراحت بودم ،خیلی ناراحت ...
تاریک بود ،
...
صحنه بعد نمی دونم چطوری تنها سوار اتوبوسی شده بودم که داشت میرفت کرمانشاه !!
به بُردِر رسیدیم (بُردِر کانادا و امریکا بود!!)
دو تا افسر من رو به همراه چند تای دیگه پیاده کردن واسه بازجویی ، اما بردن یه جای دیگه که معلوم بود واسه بازجویی نیست
تا ته قضیه رو خوندم چی منتظرمه ... ، اما بازم نترسیدم! بیشتر ناراحت بودم
خیلی ناراحت ،
غرق بودم تو چراهای خودم:
چرا منو جا کذاشتن؟
جرا نفهمیدن من نیستم؟
چرا نبود منو حس نکردن؟
چرا من رو ندیدن؟
چرا...؟

1 comment:

Anonymous said...

vasam neveshte boodi ke khoobi,ammaaa.......!!!!!!!!!!!!!!!