October 12, 2005

راست می گفت بابک :از دل برود هر آنکه از دیده برفت


امروز حسابی مریضم وگلو درد و تب و خلاصه افتادم تو خونه و از پنجره آسمون ابری رو نگاه می کنم . میتونی حس کنی چقدر دلم گرفته ....پس دلخور نشو از درد دلم که قرار بود تو اون رودخونه مهربون من باشی ,که هر چی بهش می گم, تو دلش نگه نمی داره و جاریه و پاک پاک . دیشب با حمید صحبت از دوست بود .... یه جورایی با حرفاش موافقم یه جورایی هم مخالف . موافقم که می گه اینجا آدم به سختی یه دوست واقعی پیدا می کنه.اما مخالفم که می گه هیچ دوستیی دوستی های قدیم نمی شه , بی خود مخالفت نکن .من اینو تو این چند وقت ,خوب تجربه کردم...نمی خوام حالا با این جمله هر چی رابطه و دوست و دوستیه زیر سوال ببرم اما واقعیتیه که دیر یا زود برای تویی که دوری اتفاق می افته.آره همه این جوری نیستند .
هنوز ماهی یک دفعه مهدی مهربون برام میل می زنه.
2 ماه یک دفعه وحید پیغام
می گذاره.
3 ماه یک دفعه حمید می پرسه "کجایین؟؟؟"
6 ماه یک دفعه علی می گه "خبری ازتون نیست!؟"
و....
حالا دیدی حق با آقا روباهه است .!؟ اهلی شدن یک چیزیه که پاک فراموش شده.

آره راست مگی . یکی هم می شه سمیرای مهربون که مرتب برام میل می زنه و شاهین عزیز که همون سالی یک دفعه که برامون می نویسه کافیه.اما الان هنوز 2 سال نشده!؟!؟؟!
5 سال دیگه !!! 10 سال دیگه !!!!قراره این دوستی ها بشن فقط یه مشت خاطره؟!؟!؟!؟!؟ .ما عوض شدیم یا تن به این فاصله دادیم؟!؟!؟نمی دونم .اما شاید اگر دکانی بود که "دوست" معامله می کرد ... باشه. بسه دیگه... گفتم که درددله . بقول پرشین قرار هم نیست سانسور بشه اما باور کن تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کردی مسئولی. تو مسئول گلتی...!؟

No comments: