چند وقته اینجا یه جور می نویسم که انگارفقط واسه خوندن بقیه می نوسیم نه واسه خودم!
حال نمی کنم ؛قرار چی بود؟ "قرار" که نبود، یعنی اگرم بود ،خودم با خودم بود. قرار بود واسه خودم بنویسم مگه نه سیّد !؟
می دونی ،این چند وقته که جنگ لبنان و اسرائیل شده خبر اول دنیا ؛همش یاد جنگ 8 سالۀ خودمون می افتم؛ ...
راستش اون زمان بچه بودم و از جنگ بجز یک کلمۀ منفی و تلخ چیزی بیشتر تو ذهنم نبود ،
وقتی تهرون بمباران شد، درک چندان واضحی از اتفاقی که داشت می افتاد نداشتم.
یادمه اون زمان چون شوهر خا له ام خلبان بود و تو خونه های سازمانی زندگی می کردن (که از بتن آرمه بود! ) ؛خا له ام هی اصرار می کرد که بریم پیششون ...آژیر که می زدن با همۀ همسایه ها می رفتیم تو راه پله و اونجا رادیو به دست منتظر می شستیم ؛وقتی اعلام وضعیت سفید می کردن ؛خاله ام می افتاد گریه که الان کدوم بد بختی خونش رو سرش خراب شده ...؟
بعد هم که شرایط بدتر شد ،همراه مامانم رفتیم خونه پدر بزرگم اینا و بابام نتونست با ما بیاد ... یادمه بابا بزرگم همش رادیو پیش گوشش بود که بفهمه این دفعه کجای تهرون رو زدن و بابام ...؟
چند سال بعد خاله ام با خانوم خیلی خوشگلی تو همسایه گیشون دوست شد که ما بهش می گفتیم خاله فرح ؛ اون زمان 25-26 سالش بیشتر نبود و یه پسر 6 ساله داشت .
من از خاله ام شنیدم (یعنی خاله فرح براش تعریف کرده بود) ؛که یه روز صبح که شوهرش مثل همۀ روزهای دیگه لباس خلبانی اش رو پوشیده و رفته سر کار؛ عصر بهش خبر دادن که همواپیمای شوهرش مورد هدف قرار گرفته وشهید شده ...ه
اون زمان خاله فرح 19 سا له بود و پسرشون اشکان 6 ماهه ...!؟
حال نمی کنم ؛قرار چی بود؟ "قرار" که نبود، یعنی اگرم بود ،خودم با خودم بود. قرار بود واسه خودم بنویسم مگه نه سیّد !؟
می دونی ،این چند وقته که جنگ لبنان و اسرائیل شده خبر اول دنیا ؛همش یاد جنگ 8 سالۀ خودمون می افتم؛ ...
راستش اون زمان بچه بودم و از جنگ بجز یک کلمۀ منفی و تلخ چیزی بیشتر تو ذهنم نبود ،
وقتی تهرون بمباران شد، درک چندان واضحی از اتفاقی که داشت می افتاد نداشتم.
یادمه اون زمان چون شوهر خا له ام خلبان بود و تو خونه های سازمانی زندگی می کردن (که از بتن آرمه بود! ) ؛خا له ام هی اصرار می کرد که بریم پیششون ...آژیر که می زدن با همۀ همسایه ها می رفتیم تو راه پله و اونجا رادیو به دست منتظر می شستیم ؛وقتی اعلام وضعیت سفید می کردن ؛خاله ام می افتاد گریه که الان کدوم بد بختی خونش رو سرش خراب شده ...؟
بعد هم که شرایط بدتر شد ،همراه مامانم رفتیم خونه پدر بزرگم اینا و بابام نتونست با ما بیاد ... یادمه بابا بزرگم همش رادیو پیش گوشش بود که بفهمه این دفعه کجای تهرون رو زدن و بابام ...؟
چند سال بعد خاله ام با خانوم خیلی خوشگلی تو همسایه گیشون دوست شد که ما بهش می گفتیم خاله فرح ؛ اون زمان 25-26 سالش بیشتر نبود و یه پسر 6 ساله داشت .
من از خاله ام شنیدم (یعنی خاله فرح براش تعریف کرده بود) ؛که یه روز صبح که شوهرش مثل همۀ روزهای دیگه لباس خلبانی اش رو پوشیده و رفته سر کار؛ عصر بهش خبر دادن که همواپیمای شوهرش مورد هدف قرار گرفته وشهید شده ...ه
اون زمان خاله فرح 19 سا له بود و پسرشون اشکان 6 ماهه ...!؟
8 comments:
adamak akhare donyast bekhand,
adamak marg haminjast bekhand,
an khodai ke khoodayash khandi bekhoda mesle to tanhast bekhand,
dast khati ke to ra ashegh kard shukhie kaghazi mast bekhand
...
hamishe bara khodet benevis
man ham har moghe khodamo dobare
peida konam, minevisam...
صلح و آزادي، جاودانه بر همه جهان خوش باد
چقدر جنگ تلخه. هر جا که باشه.
آهنگ وبلاگت خیلی قشنگه
امروزه خشونت در پی خشونت جاری می شود، موشک های ابتدايی و دست ساز و موشک های پيشرفته در مقابل هم صف آرائی می کنند. موشک دومی معمولا هدف خود را در محلات پر جمعيت درجايی فرود می آورد که مردم فقير و محروم منتظر چيزی هستند که زمانی عدالت ناميده می شد.
هر کدام از انواع موشک های بکار رفته، انسان ها را به طرز موحشی تکه تکه می کند. چه کسی بجز فرماندهان ميادين جنگ، می تواند حتی يک لحظه اين را از ياد ببرد؟
هر تحريک و تحريک متقابلی، مورد جدل و موعظه قرار می گيرد. اما بحث ها، اتهامات و قول دادن های متعاقب، همه برای حواس پرتی و در جهت منحرف کردن توجه جهانيان از يک اقدام بلند مدت نظامی، اقتصادی، جغرافياِيی است که هدف سياسی آن چيزی نيست مگر محو ملت فلسطين.
می بايستی برای عمل، اين را به صدای بلند و شفاف گفت، که توطئه نيمه علنی و نيمه پنهان "محو ملت فلسطين"، سريعا در دست اجراست و به باور ما بايد مقاومت در مقابل آن را، همان طور که هست، بدون مکث و بطور دائمی به رسميت شناخت.
طارق علی - جان برگر - نوام چامسکی - ادئواردو گاليانو - نائومی کلاين - هارولد پينتر - آرونداتی روی – خوزه ساراماگو - گيليانا سره نا - هوارد زي
Kaveh
سالهاست که از جنگ ایران و عراق می گذره، ولی هیچ وقت تلخی حقیقتی تلختر از ذهن اونهایی که حتی صدای آژیر قرمز رو شنیدن یادشون نمیره. حقیقتی که در هر حکومت فاشیستی 5 درصد مردم بالای هرم بر گرده 95 درصد پایین نشستند. اونها هیچ وقت جوون صدها هزار جوون رو که برای خاک ایران از دست رفت به یاد ندارند.دایی من وقتی شهید شد 16 سال بیشتر نداشت سال 1983. هنوز هم یادخاطراتش برای تازه است
ولی آیا من هم می تونم اگه لازم شد برای کشورم از زندگیم بگذرم؟ نمی دونم
نمی دونم
وحید
داستان تلخی است داستان جنگ
inja chera update nemishe?
کجایی عسل جون؟ چرا نمینویسی؟
Post a Comment