September 18, 2007

Sebastian monzani

Ok, still I'm in...
little by little, i feel safe and that sounds good
this time it's all me you can see ,you can feel, my real "me" ...
I wrote to a friend,without asking for anything and she gave me everything she could,
little by little,I feel safe and that sounds good

...
دیگه منتظرمعجزه نیستم
دیگه ساعتم رو نگاه نمی کنم
دیگه قرارنیست عاشق بشم
دیگه رویا بافی نمی کنم
مثل یه دختر بچه کوچولو که رازی رو تو دلش داره ؛ هی لبم رو گاز می گیرم که به هیچ کی حرفی نزنم
آروم گوشه همون پنجرهه نشستم , چشمامو بستم و صورتت رو مجسم می کنم
...

منتظراتفاق هستم
اتفاق یعنی "بودنت"؟
...

September 10, 2007


Sheba said:
It was easy...,
like having another drink
when you know, you shouldn't ...

September 04, 2007

حالا که مستی از سرم رفته
برای اولین بار از نقشی که دارم می ترسم

اون لحظه که گفتم تو بازی ام؛ ِاکسایِتد بودم
اما الان ...
می ترسم
از ِهرت شدن می ترسم
از ریسک کردن
از "از دست دادن " می ترسم
...
هنوز اول بازی بودم
یهو " آل این " کردم ؟!؟
...

می ترسم