من هم مثلِ تو
نازکتر از گُل و
ناگفتهتر از سکوت،
بسيار شکستهام.
...
و چقدر بیچراغ
از همين کوچههای خاموشِ ناآشنا گذشتم و
يک شيرِ پاک خورده نبود
که مرا به اسمِ کوچکِ خودم از خواب ِ گريه بخواند
بگويد هی گهواره به دوشِ بیمنزل
تو هم انگار يک اتفاقی برايت افتاده است
که اين همه از خواندنِ دوبارهی دريا ... خسته نمیشوی !؟
...
نازکتر از گُل و
ناگفتهتر از سکوت،
بسيار شکستهام.
...
و چقدر بیچراغ
از همين کوچههای خاموشِ ناآشنا گذشتم و
يک شيرِ پاک خورده نبود
که مرا به اسمِ کوچکِ خودم از خواب ِ گريه بخواند
بگويد هی گهواره به دوشِ بیمنزل
تو هم انگار يک اتفاقی برايت افتاده است
که اين همه از خواندنِ دوبارهی دريا ... خسته نمیشوی !؟
...
1 comment:
چرا به ياد نمیآورم!؟ به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی؛
هرگز هيچ شبی ديدگان ترا نبوسيد؛
گفتی مراقب انار و آينه باش؛
گفتی از کنار پنجره چيزی شبيه يک پرنده گذشت؛
زبانِ زمستان و مراثی ميلهها؛
عاشقشدن در دیماه، مردن به وقت شهريور
Post a Comment