February 19, 2009

خواب خودمو دیدم


کنار ساحل نشسته و داره با حساسیت خاصی با شنهای سفید ساحل واسه خودش قلعه می سازه
تو دنیای خودش چنان غرقه که زمان و مکان رو از یاد برده ...
هنوز ساختن قلعه اش کلی کار داره ؛ هوا دیگه تاریکه اما همچنان مشغوله و خسته نیست

موج بلندی میاد همه چیو با خودش می بره ...؟

5 comments:

Anonymous said...

سلام دوست اینترنتی من.
خیلی وقته وب لاگتو می خونم.
بعضی وقتها از اینمه تشابه احساسات شوکه می شم.
با این تفاوت که من شجاعت نوشتن هیچ کدومشون رو ندارم.
تو که می نویسی منم آروم میشم. پس ببین تو این دنیای به این بزرگی یکی چشمش به دل و دست توه.

Anonymous said...

سلام عزیزم
آخ گفتی ساحل. چقدر دلم هواشو کرده. توی این کشور سرد که همش یا برف یا بارون دلم میخواد برم زیر آفتاب داغ ساحل... یادش بخیر آگوست تو آمریکا همون موقع که قرارمون رو بهم زدم رفته بودیم ساوت کارولاینا..... خیلی دلم دوباره میخواد... واقعا بعد از اینهمه کار و درس احتیاج دارم. مطمینم که تو هم دلت هوای ساحل کرده با این وضع نه؟
حالا اینار اگه اومدم با هم میریم حتما
:-)

تو بهتری؟
مواظب خودت باش خانوم خوشگل
بوس

Anonymous said...

سال نو مبارک

Anonymous said...

khanoom kamkaari mikonia ;) bishtar benevis!

!! said...

ye sal gozasht,to hanooz khaabi?!?!?!
paa sho dige bache...bidar sho....