فکر کنم دیروز 3 سال شد که ما اومدیم اینجا ؛یعنی "مهاجرت " کردیم
راستش یادم نبود تا که مهدی ایمیل زد و یادم انداخت؛ واقعا ً نمی تونم بگم چه احساسی دارم ؛ خوب البته خوشحالم که می تونیم واسه سیتیزنی ِاینجا اقدام کنیم و پاسپورت کانادایی داشته باشیم ؛ اما نفس خود این مهاجرت و این مدت طولانی ، که از یک طرف خیلی زود گذشت و از طرف دیگه واسه من مثل یک "عمر" بود ...یه بحث دیگه است و یه سوال بی جوابه که گاهی از خودم می پرسم ...
واقعا ً نمی دونم چه احساسی دارم !! ولی اینو می دونم که زندگی تو ایران دیگه برام کار راحتی نخواهد بود، می دونم که دوست ندارم برگردم , ... به این دوری ؛ به این فاصله؛ به این تنهایی عادت کردم ؛ خو کردم...
مهاجرت و تمام تجربیاتی که این مدت کسب کردم ؛از من آدم کاملا ً متفاوتی ساخته ؛
چیزایی که دیدم و تجربه کردم ،مسلما ً واسم ارزشمند و مفید بودن و شاید حتی لازم
اولین باری که می خواستم برم ایران ( بعد از یک سال) انگار به بهشت دعوت شده بودم، از چند ماه قبل واسه خودم رویا بافی می کردم و تا چند ماه ناراحت بودم که چرا برگشتم اینجا؛
اما الان اصلا ً این حس رو ندارم ؛ دلم واسه خیلی چیزا و خیلی کس ها تنگ شده ,
دلم می خواست تو نامزدی حمید بودم؛ دلم می خواست تو عروسی مهدی باشم؛ دلم می خواست دور هم بودن هامون رو باز داشتیم ؛ دلم می خواست تولد هام پر بود از عکسهای دوستام ...
اما دیگه ................................................... اینطور فکر نمی کنم...؟
..............................................................
.........................
..................................
...
الان ؛ واقعا ً هیچ حس خاصی ندارم ؛
درست مثل همین پرنده ؛ خیلی به جایی تعلق ندارم ...؟
راستش یادم نبود تا که مهدی ایمیل زد و یادم انداخت؛ واقعا ً نمی تونم بگم چه احساسی دارم ؛ خوب البته خوشحالم که می تونیم واسه سیتیزنی ِاینجا اقدام کنیم و پاسپورت کانادایی داشته باشیم ؛ اما نفس خود این مهاجرت و این مدت طولانی ، که از یک طرف خیلی زود گذشت و از طرف دیگه واسه من مثل یک "عمر" بود ...یه بحث دیگه است و یه سوال بی جوابه که گاهی از خودم می پرسم ...
واقعا ً نمی دونم چه احساسی دارم !! ولی اینو می دونم که زندگی تو ایران دیگه برام کار راحتی نخواهد بود، می دونم که دوست ندارم برگردم , ... به این دوری ؛ به این فاصله؛ به این تنهایی عادت کردم ؛ خو کردم...
مهاجرت و تمام تجربیاتی که این مدت کسب کردم ؛از من آدم کاملا ً متفاوتی ساخته ؛
چیزایی که دیدم و تجربه کردم ،مسلما ً واسم ارزشمند و مفید بودن و شاید حتی لازم
اولین باری که می خواستم برم ایران ( بعد از یک سال) انگار به بهشت دعوت شده بودم، از چند ماه قبل واسه خودم رویا بافی می کردم و تا چند ماه ناراحت بودم که چرا برگشتم اینجا؛
اما الان اصلا ً این حس رو ندارم ؛ دلم واسه خیلی چیزا و خیلی کس ها تنگ شده ,
دلم می خواست تو نامزدی حمید بودم؛ دلم می خواست تو عروسی مهدی باشم؛ دلم می خواست دور هم بودن هامون رو باز داشتیم ؛ دلم می خواست تولد هام پر بود از عکسهای دوستام ...
اما دیگه ................................................... اینطور فکر نمی کنم...؟
..............................................................
.........................
..................................
...
الان ؛ واقعا ً هیچ حس خاصی ندارم ؛
درست مثل همین پرنده ؛ خیلی به جایی تعلق ندارم ...؟
5 comments:
عسل جان برات آرزو میکنم اگه احساس خوشبختی میکنی همینطوری برات بمونه... بعضی وقتا ما هیچ احساسی راجع به یه موضوعی نداریم (یعنی فکر میکنیم که نداریم )ولی همینکه از دستش دادیم میفهمیم چقدر خوب بوده همین آسایش ی که داشتیم منم مثل تو اولا خیلی دلم هوای ایرانو رو میکرد ولی حالا دیگه نمی دونم چه احساسی دارم فقط میدونم همونطور که گفتم اگه موقعیت الانمو از دست بدم حسرت میخورم.. . میدونم چه حالی داری منم خودم خیلی وقتا همینطورم ... در هر حال سالگرد مهاجرتتون خوش باد
age gom shode boodi kolli delet mikhaast peydaa shi!
age peydaa shode boodi,kolli doost daashti ke dobaare gom shi!!!!
vali vaghti dige hichkodoom baraaye aadam mohem nabaashe,vaghti hich farghi nakone...oonvaght mishe haminjaayee ke alaan hasti.
har kojaa ke baashi,aasemaan maale tost,eshgh zamin maale toost ...
چرا من اینطوریم پس ؟
حالا عروسی اون مهدی نشد عروسی من دعوتی. فقط سعی کن در صد سال آتی از من خيلی دور نشی که بعد نگی نمی تونم بيام :D
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت
------------
Albateh ahamiat ke darand! vali age taarif e zendegi ro ye bar moroor konim mibinim ke zendegi yani hamin taghirat, hamin deltangi ha, hamin lahazati ke gahi ghadresh ro nemidunim o faghat migzaroonimeshoon!
Post a Comment