April 13, 2006

...


چند وقتیه یه کتاب برنامه نویسی گرفتم از کتابخونه ، هی تمدیدش هم می کنم ، اما اونقدر نا پیوسته می خونم که معمولاً یادم می ره وهر بار بر می گردم از عقب تر شروع می کنم ؛ بگذریم وقتش هم دارم ، اما هی تنبلی می کنم
آدم وقتی <وقت> زیاد داره قدرشو خوب نمی دونه ، کلاً قدرهر چیزی رو که زیاد داره نمی دونه ؛ نه؟
خوب من الان چیا زیاد دارم؟؟ م م م ... راستش بهش فکر نکرده بودم !! اما میدونم چیا کم دارم
انازی رو کم دارم با صبوری هاش تنها ،
مثل اون شبها که می یومد تو اتاقم و چراغ رو خاموش می کردیم که مثلا ً خوابیم ، اونوقت تا دیر وقت بیدار می موندیم و حرف می زدیم ...
هی حرف می زدیم ...؟
من نازی رو کم دارم ...؟

پ.ن. دیشب قبل از خواب یکم دودل شدم این پست رو نوشتم ، گفتم نکنه کسی بیاد اینجا رو بخونه و دلش بگیره مخصوصاً خودِ نازی!؟؟! واسه همین تصمیم گرفتم صبح که پا شدم ،اول وقت بیام و پاکش کنم؛اما کامنت وحید رو که دیدم ...؟

4 comments:

Anonymous said...

سلام عسل عزيزم ،خوبی ؟
اين يه غزل مولويه مه البته يه نفر اين بيت را تحريف کرده بود و سه تاش را سه تار کرده بود و نمن خوشم اومد گذاشتم رووبلاگم اين جوريه اصلش :
ميل هواش می کنم طال به قاش می زنم ... حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم ... اين دل همچو چنگ را مست خراب دنگ را ... زخمه به کف گرفته ام همچو سه تاش می زنم ... هر رگ اين رباب را ناله نو نوای نو .... تا ز نواش پی برد دل که کجاش می زنم ....
که البته سه تا همون سه تاره ...
غزل بلنديه ، ولی خيلی توپه !!!
دلم کليييی برات تنگ شده ، اين طرفا نمی آی ؟
من عيد نبودم ، برات پيغام روی ياهو گذاشتم وقتی برگشتم .... برات ايميل می دم ...
سلام برسون
بووووووس

پرشین said...

عسل عزیز واقعاً لذت بردم از این نوع فکر کردنت. همه ما یه جورایی دچار این درد مزمن هستیم و متأسفانه اکثرمون هم منکرش می شیم و روزی بهش می رسیم که شاید دیگه فرصتی برای جبران نباشه. جداً باید به داشته هامون بیشتر فکر کنیم تا بعداً کمتر حسرتشونو بخوریم

Anonymous said...

oookheiiiiiiiiiiiiiii :X:X:X:X:X
pooya

Anonymous said...

خيلي وقت بود دلم واسه اينطور گريه كردن تنگ شده بود.
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از اين خاك
تا به ان جا برسم
پيش خواهريم