October 11, 2006

قطعۀ گم شده


اگر می دونستم نامه هام به دستت می رسه ، زود زود برات می نوشتم ؛
مثل امروز؛
تازه کلی حرف دارم که برات نگفتم:
من کلی ی ی یی بزرگ شدم ؛ کلی ی ی یی چیز یاد گرفتم ...م
قطعه گم شدهه یادته؟
دنیال نیمه گم شده اش می گشت؟!
آخر سر فهمید بهتره خودش با خودش قل بخوره !
بعد هی سعی کرد و سعی کرد، تا تیزی هاش از بین رفت و قل خورد؟!؛
نازی کتابشو برام خریده بود؛ یادت اومد؟؟!

خوب من هنوز کلی تیزم ،
اما دارم یاد میگیرم خودم قل بخورم ؛
اگر اینجا بودی کلی بهم می خندیدی ؛
کاش بودی و می خندیدی ...
؟
راستی دیدی عکست رو عوض کردم ؟
الان اونی رو گذاشتم تو قاب که منم تو عکس پهلوت واستادم ،
تو جادۀ شمال ؛ فکر کنم من 7-8 سالمه! پشتمون یه آبشار کوچولو داره میریزه پائین. همونجا که هر دفعه وا میستادیم دوغ آبعلی بخوریم .

کاش من همون 7-8 ساله می موندم ، یا لااقل تو... ؟
.....................................
........................
.......

4 comments:

Anonymous said...

این قطعه ی گم شده چقدر جالب بود. واقعا زندگی همینطوره

Azadeh said...

ـ من می‌خوام برگردم به کودکی
ـ نمیشه، کفش برگشت برامون کوچیکه

پرشین said...

Asal jan kodoom akso migi?

پرشین said...

sobh ke payam gozashtam naresidam oon flash ro kamel bebinam. alan oomadam dobareh didam. kheyli por maani bud. man ham hamishe migam ensan ha mesle sang haye gooshe dar hastan ke dar asare tamase ba ham bayad shekl e hamdigaro begiran. be nazaram ye zooraei shabiehe hamin ghel khordan o goosheh dar budane. na?