April 03, 2007

365 روز

نه، نمی تونم ؛ نمیشه ؛ نمیآد
یه چیزی یه جایی اشتباه شده ؛ شایدم ذهن من مثل همیشه داره بهانه تراشی می کنه
مهم نیست؛ از لانگ از اینکه تو باشی ، هیچ چیز مهم نیست
...
سال عوض شد، عید هم اومد و رفت ، یه بهار دیگه ؛ یه 365 روز دیگه؛
که فقط یه مشت خاطره ازش باقی می مونه
یک سال دیگه هم گذشت ؛
فکر کن
به تمام اون چیزایی که تو این سال بهشون فکر کردی
به تمام آدمایی که دوستشون داشتی ؛ یا ازشون متنفر شدی
به تمام اونایی که ناخواسته یادشون افتادی , به تمام اونایی که خواستی ،اما فراموش کردی
به تمام حرفهایی که زدی و نباید می زدی ؛ و به تمام حرفهایی که باید می زدی و نزدی

گذشت
یه سال دیگه هم گذاشت
اینهمه 365 روز واسه چیه ؟!؟!؟
قراره چه اتفاقی بیفته ؟!؟
نگو "قراری" نیست؛ نگو هیچ اتفاقی نمی افته

..........................................................
واسه سال جدید می خوام فکرمو عملی کنم
تصمیم دارم آدرس اینجا رو عوض کنم
یا باید اینکارو کنم تابتونم بنویسم ؛ یا باید درشو تخته کنم ، یعنی همون کاری که این چند وقت کردم
کاوه رو هم مجبور کردم آدرس اینجا رو از اورکاتش برداره ؛
نوشتن رو دوست دارم ، مثل خوندن آرومم می کنه
وبلاگم و دوست دارم و اصلاً دلم هم نمی خواد یه وبلاگ دیگه درست کنم ؛
آدم که به 2 جا نمیتونه تعلق خاطر داشته باشه، می تونه ؟!؟
اما ... بگذریم؛
نمی دونم ، هنوز خیلی مطمئن نیستم
خیلی وقته می خوام اینکارو کنم
رک بگم ؛ نمی خوام بعضی ها آدرس اینجا رو بعد از این داشته باشند ؛ مجبورم اینکارو کنم
آرشیو رو هم برداشتم
اگر کسی بلده ؛ بهم یاد بده چطور می تونم بعضی ها رو که نمی خوام اینجا رو بخونند فیلتر کنم ؛البته اگر می شه همچین کاری کرد!!
آدرس رو واسه بعضی از دوستام که یادم باشه یا خودشون بخوان می فرستم به شرطی که اگرم لینک اینجا رو تو وبلاگشون می گذارند به هر اسمی غیر از اسمی که معلوم باشه لینک بدن ؛ هر کی آزاده هر اسمی دوست داشت بده

شایدم موقت اینکارو کنم
گفتم که مجبورم وگرنه قصد ناراحت کردن هیچ کسی رو ندارم
این آخرین پست رو یه چند روزی می گذارم و بعد ...؟

10 comments:

Anonymous said...

عسل جونم سال نوت مبارک
نمی دونم درست منظورتو فهمیدم یا نه ولی من نمیخوام گمت کنم. دوست دارم همیشه نوشته هاتو بخونم
:(

Anonymous said...

آها راستی یادم رفت این ایمیل من
manaweblog@yahoo.de

بوس

Anonymous said...

chera...

پرشین said...

بی‌قرارم
می‌خواهم بروم
می‌خواهم بمانم
دارم در ترانه‌ئی مبهم زاده می‌شوم
به نسيما بگو کتابهای کودکان را
کنار گلدان و سوالات هفت‌سالگی چيده‌ام
گونه‌هايم گُر گرفته است
تشنه نيستم
می‌خواهم تنها بمانم
در اتاق را آهسته ببند
شب پيش خواب باران و پائيزی نيامده را ديدم
انگار که تعبير تمام رفتن‌ها
بازگشتِ به زادرودِ شقايق است
حالا بوی مينار مادرم می‌آيد
بوی حنا، هفت‌سالگی، سوال، سفر، ستاره ...
می‌خواهم به بوی ريواس و رازيانه بينديشم
به بوی نان، به لحن الکن فتيله و فانوس
به رنگِ پونه و پسين کوه
می‌خواهم به باران، به بوی خاک
به اَشکال کنار جاده بينديشم
به سنگ‌چينِ دوداندودِ اجاقِ تُرنج
ترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپيد
بخار نفس‌های استکان
طعم غليظ قند، رنگ عقيق چای
نی، نافله، نای
و دق‌البابِ باد بر چارچوب روسواترينِ روياها


نگفتمت وقتی که خاموشم
تو در مزن؟
می‌خواهم به رواج رويا و عدالتِ آدمی بينديشم
می‌خواهم ساده باشم
می‌خواهم در کوچه‌های کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ
به گيسوی بيد و بوی بابونه بينديشم
به صلوة ظهر و سايه‌های خسيس
به خوابِ يخ، پرده‌ی توری، طعم آب و حرمتِ علف
چرا زبانِ خاموشِ مرا
کسی در لهجه‌های اين هم جنوب در نمی‌يابد؟
نه، ديگر از آن پرنده‌ی خيس
از آن پرنده‌ی خسته ... خبری نيست
روی ديوارِ آن سوی پنجره
کسی با شتاب چيزی می‌نويسد و می‌رود
امروز هم کسی اگر صدايم کرد
بگو خانه نيست
بگو رفته است شمال
می‌خواهم به جنوب بينديشم
می‌خواهم به آن پرنده‌ی خيس، به آن پرنده‌ی خسته
به خودم بينديشم
گاهی اوقات مجبورم حقيقتی را پس گريه‌های بی‌وقفه‌ام پنهان کنم
همين خوب است
همين خوب است
-------------------------------
عسل عزیز هر چی خواستم دست از شعر و شاعری بردارم دیدم نمی شه این شعر سید علی صالحی رو که یه جورایی وصف حال این پُست تو بود، نذارمش اینجا. ببین وبلاگ تو و کاوه یکی از بزرگترین عوامل ایجاد وبلاگ من بود و به همین دلیل هم دوست دارم همیشه نام سطرهای پنهانی در بالای صفحه وبلاگم زنده باشه، اما در عین حال می تونم حس کنم چه ایده ای در پس این نوشته ات هست. تو می خوای برای خودت بنویسی اما به دلیل خوانندگان آشنایی که داری خیلی چیزها رو نمی تونی بیان کنی. با همه گفتارت هم عقیده ام، الا اینکه نوشته بودی آدم نمی تونه به دو جا تعلق داشته باشه. سوال من ازت اینه که تو الان به ایران تعلق خاطر نداری؟ به کانادا چی؟ به خونه ای الان توش زندگی می کنی تعلق خاطر نداری؟ به خونتون در کرج چی؟ به خونه پدریت که در اون رشد کردی چی؟ پس می شه به چند شاخه از یک ریشه هم تعلق داشت. من اگر جای تو بودم-...-علاوه بر حفظ جایی که دو سه سال برام همدم بوده، جایی هم برای تنها بودن خودم مهیا می کردم که دور از هیاهوی زندگی روزمره ام باشه تا هر چیزی که دلم می خواست اونجا می نوشتم

Anonymous said...

ببين 3 سال پيش من يه وبلاگ داشتم كه اونو از بين بردم و الان مثل سگ پشيمونم . پس اگه خواستي جاي ديگه بنويسي اين وبلاگتو از بين نبر چون مثل من 2 سال ديگه دلت براش تنگ ميشه .براي همين از من به تو نصيحت اگه جاي ديگه هم كيخواي بري اين وبلاگو از بين نبر. موفق باشي

Anonymous said...

:پرشین مهربون
ممنون از وقتی که گذاشتی و برام این کامنت رو نوشتی.
خیلی وقتها انگیزه من از نوشتن کامنتهایی مثل تو بوده و هست
راجع به تعلق خاطر اینجا و اونجا پرسیده بودی که راستشو بخوای کاملاً از تو انتظار داشتم که این بحث رو باز کنی و حقیقتش اون "اما"یی که خط بعدی گذاشتم دقیقاً به همین خاطر بود ؛ فقط چون خود این موضوع بحث مفصل و جدایی بود مجبور بودم تو اون پست به اون سه نقطه اکتفا کنم و حتما سر صبر باهات در موردش حرف خواهم زد
در مورد باز کردن یه وبلاگ دیگه هم باید اعتراف کنم واسه من تنبل اصلاً عملی نیست!
امیر خان :
همون طوری که تو پستمم بهش اشاره کردم تصمیم ندارم اینجا رو خراب کنم یا وبلاگ دیگه ای درست کنم واسه همین مجبورم آدرس اینجا رو عوض کنم
به بزرگی خودتون ببخشین

!! said...

oonvaght taklife kasaayee ke be inja moratab sar mizanan,mikhoonan vali khob jozve doostaat mahsoob nemishan chiye???!!!!!

Anonymous said...

Ideh jan:
har ki dust dashte bashe mitune addresse weblogesho, ya emailesho bede ke man addresse jadido behesh bedam,
by the way all of you are counted as my friends.

!! said...

well,
thanks for your invitation!
you can find me at : golbarg_h@yahoo.com
and golbarg7.blogspot.com

omidvaaram fekreto amali koni va bahash hal koni.all the best...

Anonymous said...

خوشحالم كه بالاخره افتخار دادي و چند كلمه اي براي من قلمي فرمودي