June 05, 2007


این چند وقت حسابی دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود
مامانم که اومده و کارمم که تمام وقت شده , واقعا ً دیگه هیچ تایمی واسه خودم ندارم
قبلاً ها روزی 2 بار ایمیلم رو چک می کردم ؛ حالا هر چند روز یک بار هول هولکی , اونم تو چند دقیقه

امروز ماهیمون مرد؛ اونم بعد از 1 سال و پنج ماه
صبح که از خواب بلند شدم و رفتم توسالن ؛ دیدم از تنگش پریده و افتاده بیرون ؛ معلوم بود مدتی از آب بیرون بوده ؛چون کاملاً خشک شده بود ...
کاوه رو که نیمه سکته زده از خواب بیدار کردم ,وقتی اومد از رو میز بلندش کنه ؛دیدیم آبشش اش یه کم تکون خورد و ما هم ذوق زده دوباره انداختیمش تو آب
بعد از چند لحظه شروع کرد به سختی نفس کیشدن و چون کاملا ً خشک شده بود همون جور سر و ته رو آب موند و نمی تونست دمش و باله هاشو تکون بده
بعد از نیم ساعتی راحتتر نفس می کشید و تکون می خورد اما همون جور سر و ته
اما مامانم گفت حدود سات 2 بعد ار ظهر دیگه مرد ...
خیلی قصه خوردم
واسه عید پارسال خریده بودیمش و واسه اینکه تنها نباشه چند ماه بعد یکی دیگه خریدیم
حسابی دمق نشسته بودم و هی می گفتم آخه چرا مرد؟! ؟
مامانم واسه اینکه مثلا ً من و دلداری بده گفت: اینهمه آدم که میمیرن خوب چرا میمیرن؟!؟ ما دلیل خیلی چیزا رو نمیدونیم
واسه چه می گن " مرگ حقه " ....
امروز کلی به مرگ فکر کردم
اما خداییش جای خالی اش رو توی تنگ نمی تونم تحمل کنم؛ به کاوه گفتم؛ برام فردا چند تا ماهی بخره
...

1 comment:

Anonymous said...

akhey jash khali nabashe. midoonam adam baazi vaghat be baazi chiza aadat mikone. be boodaneshoon.
khoshHaalam ke umadi. omidvaram ba boodane mamanet behet hesabi khosh begzare
:-*