March 01, 2006


اين وقت شب
چهار و چند دقيقه ي بامداد است وهنوز
تمام هر چه هست
از براي شفاي تحمل و خستگي خواب است
ومن
كه از احتمال يك علاقه ي پنهان خوابم نمي برد
تنها پرنده اي كه سحرخيز تر از اذان باد و
عطر شبنم است مي فهمد
شب زنده دار درمان نديده اي چون من
از چه خيال يكي لحظه ي خواب شكسته اش
در چشم خسته نيست

كاش كسي مي آمد
كسي مي آمد از او مي پرسيدم
كدام كلمه , چراغ اين كوچه خواهد شد
كدام ترانه , شادماني آدمي
كدام اشاره , شفاي من ؟
حالا برو بخواب
ثانيه ها فرمان بر بي پرسش مرگ اند
ساعت چهار وچند دقيقه ي بامداد است هنوز

1 comment:

پرشین said...

تمام راز سفر فقط خواب یک ستاره بود ... عسل خانومِ شب زنده دار! مگه نه؟